شب حادثه ائیست:
که شعرهایم
سپیدهایم
غزلهایم
در شکوفه هایی خنده ی سیاه زمان
نشسته برلبان سرد
مرد دیار عدم می کشد.
مهتاب مُردَ است،
دربستر زمان
جاریِست سیل مردگی هایش
سیب هایت را مبند به شاخه ی سوخته،
بوی آتش می دهد
طعم صد کره ی داغ
برگ که خلاصه ی زجّه های خویش اند.
خندهایم
شوخی هایم
پرپر نفسهای بی انتهای مردگی هاست
تا روزی-
رودی شود،
آزاد
سوارِ بال های سفید کبوتران
رقص کنان
بر مزارش نوحه بخواند.
مهتاب مُردَ است،
در بستر زمان
جاریِست سیل مردگی هایش
30/4/1389
بامیان
بامیان