۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

جسد

تو رفت_ پیش پاهایت چه سد میشد؟

ندیدی یا نخواستی؟ وقت رد میشد


به یالت چنگ زد، لبریز دلتنگی


نگاهش پر زخواهش جذرو مد میشد


به فرسنگ_ تمنا بست و راهت را


سر_ هر خاروخس زیر_ لگد میشد


تو میرفتی هوای_ عاشق_ کم کم


مردد آغوش_ دستان سرد میشد


نیاورد پیش رو امید "نَومیدش"*


که هر چه ردبرد دنیای بد میشد

ـ ـ ـ

کنون جای_ قدمهایت که با مه رفت


رها! اندر سرایت، مرد جسد میشد


بامیان

1389/5/13

ــــــــــــ
*نَومِیدش: ناامیداش؛ مأیوس شده

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز!

کنون جای قدمهایت که با مه رفت
رها اندر سرابت، مرد جسد میشد

خیلی زیبا بود با احساس
همیشه سبز و شاعر بمانید.

ناشناس گفت...

سلام دوست گرامی
شعرت زیبا بود خصوصا مصرع آخر اما فکر کنم بعضی جاها شکستگی وزن دارد. البته با معذرت
سبز و سعادتمند باشید