۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

نشد فرصت

نشُد فرصت؟ مرا یاری کنی یا باوری، یکدم
نمی پرسی؟ چه شب ها سخت شد بی یاوری، یکدم
شکستم تار موهایم میانی دست تنهایی
فروبستی نگاهایم بسی بی باوری، یکدم
شبا را تا سحر فریاد من پرجوش می خواند
ولی زنجیرو گیتارم، چرا؟ زوراوری، یکدم
فراری نیست پاهایم گیره افتاده موهایت
شکن قفلی دلت یک چلّه* ی سوزاوری، یکدم

مراچاهم کند درگورو با اینارزوی آخر
نشد فرصت مرایاری کنی یا باوری، یکدم

بامیان
28/اسد/1389
ـــــــــــــــــــــــــ
* چلّه: زمستان؛ چهل روز از زمستان که نهایت سردی و سرما می بارد.

۲ نظر:

جوادمشعل گفت...

سلام آقای طاهری واقعابسیارخوب سرودی
موفقیت هرچه زیادبرات آرزومیکنم
موفق باشی

نصرالله گفت...

فکر کنم الی خیلی احساس دقیق از عاشقی داری. به گفته ایرانیها وای بمیرم برات.